دکترای فلسفه علوم اجتماعی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
چکیده
حقیقت به هر معنایی که تفسیر شود مسئله انسان است و با انسان پیوند ناگسستنی دارد. سرآغاز تفکر فلسفی هرچند برنامۀ فلسفیاش را از جهانشناسی شروع کرد، اما بهتبع این طرح، رگۀ کمرنگی از وجود انسان بهعنوان یک مسئله در دل ساختار حقیقت وجود ظهور کرد و بهمرور این خط برجسته و برجستهتر گردید. فیلسوفان نخستین یونان این رابطه را بر اساس اموری چون «کتارسیس»، «لوگس»، «وجود» و... تدارک میدیدند. جنبش سوفسطائی با انگشت نهادن روی نقطه انسان و حقیقت و تغییر دادن موضوع و جهت تفکر از جهان به انسان، انسان را معیار وجود و عدم و معیار پژوهش در باب حقیقت اعلام، و با این کار عملاً بنیادهای حقیقت را از بن ویران و فلسفه نوپای یونانی را گرفتار بحران ساخت. سقراط و افلاطون انسان بحرانزده سوفسطائی را دعوت به خودشناسی و تأمل عقلانی در باب همهچیز کرده و از این طریق جستوجوی شیوههای ممکن سلوک حقیقت را مطرح میسازد. این جستار با روش تاریخنگاری اندیشه در پی ایضاح مسئله مذکور در مقطع تاریخی مشخص است.